Quantcast
Channel: شورِ شراب
Viewing all articles
Browse latest Browse all 33

افطار در افلاک(داستان واقعی)

$
0
0


افطار در افلاک(داستانی واقعی از زندگی شهید موسوی مقدم)



زمان :13 رمضان ساعت : 30/4 صبح
آینه چشمهایش هر آنچه را که چند لحظه قبل دیده بود ، دوباره نمایان کرد . و شاید هنوز هم خواب بود...
هنوز خود را در کنار آنها می دید و عطر وجود شان را با مشام جان حس می کرد.
یک بار دیگر تمام خواب را از صفحه ذهنش گذراند. ناگهان اضطرابی تمام وجودش را فرا گرفت.
ـ نکند این خوابی بیش نبود؟! اگر چنین باشد... آه خدایا !!
ـ پس آن حرفهایی که به من گفتند چه می شود؟آن وعده هایی که به من دادند چه می شود؟ آن ...
 لحظاتی که همچون سرب سنگینی می کرد، گذشت، تا خود را از میان این افکار بیرون بکشد.
صدای مناجات در سکوت خفه کننده بیابان همچون موسیقی ملایمی قلبش را به خواندن وا می داشت تا او هم زیر لب زمزمه ای کند:
اللهم انی اسئلک من عزتک بأ عزها...
تعدادی از بچه های پاسگاه در حال پهن کردن سفره سحری بودند و بعضی نیز در حال وضو گرفتن و او دریائی بود از اضطراب و شوق.
شوق از آنچه دیده بود و نگران از خلف وعده.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 33

Trending Articles